پرنیاوحوریا







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ماجراهای دایی غلامحسین 1

چند روزی بود که پدرومادرمون ما رو تنها گذاشته بودندورفته بودن زیارت!. من و سه برادرم برای اولین بار بود که بدون حضورپدر ومادر زندگی می کردیم .زمستون سردی بود وبساط! کرسی به پا ....

در یکی ازاین  شبا  دایی غلامحسینم با دوتا از پسراش برای شب نشینی اومد خونه مون .گل بالای! کرسی دایی نشست وبقیه اطراف کرسی نشستیم .سن وسال ما برادراو پسردایی هامون حول وحوش 13تا16سال بود وخیلی شلوغ کار بودیم بعداز پذیرایی از مهمونامون که فقط چای پشت چایی بود من وبرادرام تصمیم گرفتیم کمی بخندیم!  رضا برادر بزرگم طبق نقشه قبلی رفت تو جلد دایی وماهم رفتیم تو جلد رسول پسر بزرگ دایی .....

رضا از تربیت بچه گفت واینکه رسول بی ادبه والکی زیاد می خنده و....وماهم رسول و آنتریک(تحریک)می کردیم که رسول بخنده رسول به هیچی بند بود وزیاد می خندید.

کار به جایی رسید که دایی با تحکم   گفت:رسول حلوا خورده ساکت می شینی یا بزنم توسرت...

رسول ساده با تحریک ما گفت:خودت حلواخوردی!....

رضا گفت:دایی این رسول خیلی گستاخ شده واحتیاج به یه گوشمالی داره.....رضا داشت وامصیبتا می خوند که دایی بایک حرکت جهشی چنان ضربه ای با پاشنه ی پا به پهلوی رسول زد که کارت صوتی رسول پرید!وفقط تصویر موچاله ای از او باقی موند ودهانش مثل ماهی باز وبسته می شدوبعداز چند دقیقه صدای خفه اش که انگار ازته چاه در می اومد شنیده شد وحالا نوبت ما بود که رسول وبه رینگ برگردونیم !درتمام مدتی که رسول بی صدا گریه می کرد دایی داشت یک ریز حرف می زد ودر مزمت بچه ی بی ادب سخنرانی می کرد !زمانی که صحبتاش رسید به اینجا که اگر رسول این دفه! حرف مفت از دهانش بیاد بیرون می ذارمش زیرلگد! مازیرگوش رسول گفتیم بگو خودتو می ذارم زیر لگد ورسول ساده باز هم به دایی جواب داد خودتو میذارم زیرلگد!

رضا گفت:دایی!  دایی !کار از تربیت وتنبیه واین حرفا گذشته این رسول آدم بشو نیست !!

دایی  اینبار هم هفت هشت لگد زیر لحافی نثار رسول کرد که هر بار صدای یکی از ما دراومد ویکیش هم به رسول نخورد! عباس برادر دیگرم که از رضا کوچکتروازمن بزرگتر بود گفت:دایی من اگر جای شما بودم چنان ادبش می کردم که دیگه جرات جواب دادن نداشته باشه!

دایی با شنیدن این حرف به روی کرسی رفت وماکه از پایین نگاش می کردیم انگارنمای دوربین از پایین به بالای هنرپیشه ی نقش یک رو در صفحه ی تلوزیون ومی بینیم  مات ومبهوت مونده بودیم !سر دایی به لامپی که از سقف  آویزون بود برخورد کرد وحرکت پاندولی اون صحنه ی جالبی رو ترسیم کرده بود!

دایی از بالای کرسی با جفت لگد به روی شکم رسول پرید یک لحظه احساس کردیم دایی بین زمین وآسمون بی حرکت رو هوا موند                                                                                                                                                                     ودوربین سی صدوشصت درجه دور اون چرخید وبعد با حرکت آهسته به روی شکم رسول فرود اومد وچند بار این حرکت تکرار شد وادامه ی فیلم شروع شد!

اینبار صدا وتصویر رسول با  هم قطع شد چون رسول به زیر کرسی رفته بود .......

خلاصه اون شب رسول چندبار توسط دایی ناک اوت شد ونفهمید که دلیل کتک خوردنش چیه ! البته فکر کنم هنوزم نفهمیده باشه.... الان 30سالی از اون موضوع می گذره و .......

یادش به خیر دایی



نظرات شما عزیزان:

کمال شفیعی
ساعت9:29---12 آذر 1391
اکبرعزیز سلام خیلی خندیدم والبته ...حیف زودمیگذره

غلامرضا
ساعت10:09---14 فروردين 1390
آقای درژند من شما ارادت خاصی دارم :سال نو مبارک
پاسخ:سلام عزیزم ممنون از اظهار لطف شما


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 15:43 | |